روزها پشت سر هم می گذرند و ما همگی به دنبال یک روز خاص هستیم تا با تمرکز بر روی یک هدف، عشق و محبت مان را به اطرافیان و کسانی که برای مان مهم هستند ابراز کنیم. بهانه های مختلف برای عشق ورزی به دوست، همسر، پدر و مادر بسیار زیاد است.
روز ولنتاین روزی خاص و مهم در فرهنگ مردمان کشورهای غربی است. روزی که در ایران نیز به عنوان روز عشق از آن یاد می شود. هدیه هایی مانند شکلات، عروسک از نماد های این روز زیبا محسوب می شود. اما درست به فاصله چهار روز بعد از روز ولنتاین، در تقویم پارسی قدیممان، روز عشق ورزی ایرانی و یا " سپندارمزگان" را می توان یافت.
اما فلسفه این نامگذاری که به دوران زرتشتیان و جشن های آن دوره بر می گردد چه بوده است؟
در ایران باستان هر ماه نامی خاص داشته هر روز نیز به اسمی دیگر خطاب می شده است.اگر به تقویم های آن دوران نگاهی بیندازید می بینید که در آن دوران هر ماه را سی روز حساب می کرده اند. در هر ماه یک روز نام ماه و نام روز با یکدیگر تقارن پیدا می کرده و هر ماهه آن یک روز را جشن می گرفتند. این جشن بر اساس نام و معنی که آن روز برای خودش داشته، برپا میشده است. روز پنجم هر ماه به " سپندارمزگان " معروف بوده و ماه "اسپند" نیز به خاطر تقارن با این روز جشن گرفته می شده است.
با توجه به تغییر ساختار تقویم ایرانی در زمان خیام که پس از ابوریحان می زیست، و سی و یک روزه شدن شش ماه نخست سال در گاه شماری ایرانی، تاریخ ذکر شده در منابع کهن را باید به روز رسانی کرد. امروز بعضی زرتشتیان آنرا در روز اسفند (سپندارمذ - پنجمین روز) از ماه اسفند (سپندارمذ) برابر با بیست و نهم بهمن در گاه شماری خورشیدی امروزی برگزار می کنند. اما موبد کورش برگزاری جشنها با استفاده از گاه شماریهای سنتی با ماههای 30 روزه را بیتوجهی به دانش نجوم و دستاوردهای خیام و موجب ناهماهنگی در جشنها دانسته و لزوم توجه به گاه شماری ملی و رسمی با ماههای 31 روزه را یادآور شده است.
در تقویم قدیم روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس، فروتن است. در مکاتب قدیمی، زمین نماد "عشق" است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زمین در بعضی صفات با " خورشید" یکسان بوده و بدون چشمداشت به همه عشق می ورزد و همه را از وجودش بهره مند می سازد. برای او تمامی موجودات یکسان هستند و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند.
سپندارمذگان جشن زمین و عشق آن به همه موجودات بوده است. در این روز زنان به شوهران خود هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدتها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار میشد همواره این احترام به زن برای مردان گوشزد میگردید.
سپندارمزد نگهبان زمین است و از آنجا که زمین مانند زنان در زندگی انسان نقش باروری و باردهی دارد جشن اسفندگان برای گرامی داشت زنان نیکوکار برگزار می گردد . ایرانیان از دیر باز این روز را روز زن و روز مادر و در حالت کلی این روز را روز عشاق می نامیدند.
این اختلاف ناشی از تقاوت تعداد روزهای ماه در تقویم خورشیدی و گاهشمار زرتشتیان است، که در گاهشمار زرتشتی ماه ها 30 روزه هستند ولی در گاهشمار خورشیدی 6 ماه 31 روزه هستند.
(منبع : ویکیپدیا )
دیدگاهها
کاشکی یادمون بیاد گذشتگانمونو
hame be donbale shadi va etehad budan
ama in ruzegar ... hich kas be fekre digaran nist
شرم بر ما مردم کوتاه بین باد
من خیلی هارو می شناسم که میان هر دوتا رو جشن می گیرن..
مردم دنبال بهونن برای زندگی... از دی نگاه می کنن به تقویم ببینن کی این روزا میاد.. از گرونی و فکرای دیگه خسته شدن خب ....بذارید خوش باشن بابا
بابا این فرهنگی که دارن به زور می کننش تو قبر تا بمیره رو ما باید زنده نگه داریم. پس تکلیف نسل بعدی چیه؟ باید به فکر باشیم یا نه
dousetun daram
من لابلای دستان مــــردی
که بوی آفتـــــاب
و حس بـــــــاران داشت ؛
مــــــردی که "واژه" را میفهمید
و عشـــــــــق دعای روزانه ای بود
که زیر لب زمزمه میکرد
مردی که در آشفتگی زلف دختـــــر اسفند
بهــــــار را نفس میکشید ؛
مردی که قبله اش قلــــب من
و نمــــازش
"دوستت دارم " هایم بود
مردی که بوی خوب شـــرافت میداد
و
خونـــش در قلب من
از همه ی مردان دیگر رنگیـــن تر بود !
مردی که آغوشــــــــش امنیــــت و
شانه اش آرامـــــش نام داشت
من برای مردی که سرمای دستانم را
با نفس گرمش
تا بی نهایت زمستان
"هـــــــــا" میکرد
زن شدم !